ایرانشهر

۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

ای کاش عشق را زبان سخن بود






آنکه میگوید دوستت می دارم

خنیاگر غمگینی ست

 خنیاگر غمگینی ست

که آوازش را از دست داده است

ای کاش عشق را زبان سخن بود

هزار کاکلی شاد در چشمان توست

هزار قناری خاموش در گلوی من

عشق را ای کاش زبان سخن بود

آن که می گوید دوستت دارم

دلِ اندوهگین شبی ست

 دلِ اندوهگین شبی ست

که مهتابش را می جوید

ای کاش عشق را/زبان سخن بود

هزار آفتاب خندان در خَرامِ توست

هزار ستاره ی گریان در تمنای من

عشق را ای کاش زبان سخن بود







۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

ای صبا ...


ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار/ ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار

نکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگو/ نامه‌ای خوش خبر از عالم اسرار بیار

تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام /شمه‌ای از نفحات نفس یار بیار

به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز/ بی غباری که پدید آید از اغیار بیار

گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب/ بهر آسایش این دیده خونبار بیار

خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست/ خبری از بر آن دلبر عیار بیار

شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن/ به اسیران قفس مژده گلزار بیار

کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست/ عشوه‌ای زان لب شیرین شکربار بیار

روزگاریست که دل چهره مقصود ندید/ ساقیا آن قدح آینه کردار بیار

دلق حافظ به چه ارزد به می‌اش رنگین کن/ وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار
 
 
 
 
 

۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

شوق است در جدایی و جور است در نظر...





بگذار تا مقابل روی تو بگذریم/ دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوق است در جدایی و جور است در نظر/هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم


گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من/از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما را سری است با تو که گر خلق روزگار/ دشمن شود و سر برود هم بر آن سریم


روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست/بازآ که روی در قدمانت بگستریم


ما با توئیم و با تو نه ایم اینت بوالعجب!/در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دریم


نه بوی مهر می شنویم از تو ای عجب/نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم


از دشمنان برند شکایت به دوستان/چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟


ما خود نمی رویم دوان در قفای کس/آن می برد که ما به کمند وی اندریم


سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند


چندان فتاده اند که ما صید لاغریم