ایرانشهر

۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

شوق است در جدایی و جور است در نظر...





بگذار تا مقابل روی تو بگذریم/ دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوق است در جدایی و جور است در نظر/هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم


گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من/از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما را سری است با تو که گر خلق روزگار/ دشمن شود و سر برود هم بر آن سریم


روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست/بازآ که روی در قدمانت بگستریم


ما با توئیم و با تو نه ایم اینت بوالعجب!/در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دریم


نه بوی مهر می شنویم از تو ای عجب/نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم


از دشمنان برند شکایت به دوستان/چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟


ما خود نمی رویم دوان در قفای کس/آن می برد که ما به کمند وی اندریم


سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند


چندان فتاده اند که ما صید لاغریم








0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی