ایرانشهر

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

رند ...



تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود / سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

حلقه ی پیر مغان از ازلم در گوش است / بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه / که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو / راز این پرده نهانست و نهان خواهد بود

ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز / تا دگر خونِ که از دیده روان خواهد بود

چشمم آندم که ز شوق تو نهد سر به لحد / تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود

بخت حافظ گر ازین گونه مدد خواهد کرد

زلف معشوقه بدست دگران خواهد بود




دو یار زیرک و از باده ی کهن دو منی / فراغتی و کتابی و گوشه ی چمنی

من این مقام بدنیا و آخرت ندهم / اگر چه در پیم افتند هر دم انجمنی

هر آنکه کنج قناعت به گنج دنیا داد / فروخت یوسف مصری به کمترین سمنی

بیا که رونق این کارخانه کم نشود / به زهد همچو تویی یا بفسق همچو منی

ز تند باد حوادث نمی توان دیدن / در این چمن گلی بودست یا سمنی

ببین در آیینه ی جام نقش بندی غیب / که کس بیاد ندارد چنین عجب زمنی

از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت / عجب ! که بوی گلی هست و رنگ نسترنی

به صبر کوش تو ایدل که حق رها نکند / چنین عزیز نگینی بدست اهرمنی

مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی








( بماسبت بیستم مهر ، یاد روز لسان الغیب)







0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی