برو به کویر ... بدرود !
دشتها نام تو را می گویند
کوهها شعر مرا میخوانند
کوه باید شد و ماند ،
رود باید شد و رفت ،
دشت باید شد و خواند ...
در من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟
در تو این قصه ی پرهیز - که چه ؟
در من این شعله ی عصیان نیاز ،
در تو دمسردی پاییز - که چه ؟
حرف را باید زد !
درد را باید گفت !
سخن از مهر من و جور تو نیست .
سخن از متلاشی شدن دوستی است ،
و عبث بودن ِ پندار سرور آور ِ مهر ...
0 نظر:
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی