ایرانشهر

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

برو به کویر ... بدرود !




دشتها نام تو را می گویند

کوهها شعر مرا میخوانند

کوه باید شد و ماند ،

رود باید شد و رفت ،

دشت باید شد و خواند ...

در من این جلوه ی اندوه ز چیست ؟

در تو این قصه ی پرهیز - که چه ؟

در من این شعله ی عصیان نیاز ،

در تو دمسردی پاییز - که چه ؟

حرف را باید زد !

درد را باید گفت !

سخن از مهر من و جور تو نیست .

سخن از متلاشی شدن دوستی است ،


                            و عبث بودن ِ پندار سرور آور ِ مهر ...




0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]



<< صفحهٔ اصلی