«روشنگري چيست؟»: مقالهي تاريخساز
روشنگری چيست؟
امانوئل کانت
ترجمهی همايون فولادپور
روشنگری همانا به در آمدن انسان است از حالت کودکیای که گناهش به گردن خود اوست. کودکی [Unmϋndigkeit (minorité)] يعنی ناتوانی از به کار گرفتن فهم [Verstand (entendement)] خود بدون راهنمايی ديگران و اگر علت اين کودکی نه فقدان فهم، که نبود عزم و شجاعت در به کارگيری فهم خود بدون راهنمايی ديگران باشد، گناه آن به گردن خود انسان است. شعار روشنگری اين است: Sapere aude!، جسارت آن را داشته باش که فهم خود را به کار گيری!
اين که بخش بدين بزرگی از انسانها، با آن که ديريست طبيعت آنان را به بلوغ طبيعی رسانده[۱] [naturaliter maiorennes]، باز به دلخواه تا دم مرگ کودک میمانند و ديگران چنين به سادگی خود را سرپرست ايشان میکنند، علتی جز کاهلی و بزدلی ندارد. راستی که کودک بودن چه آسان است! اگر کتابی داشته باشم که جای فهمم را بگيرد و مرشدی که کار وجدانم را انجام دهد و پزشکی که خوراک مناسبی برايم معين کند و ...، ديگر لازم نيست خود را به زحمت بيندازم. همين که بتوانم پولی بدهم ديگر نيازی به انديشيدن ندارم؛ ديگرانی هستند که اين کار کسالتبار را به جايم انجام دهند. آنان که از سر خيرخواهی رنج سرپرستی کسان را بر خود هموار کردهاند چنان میکنند که بيشينهی انسانها (و از آن ميان جنس زن به تمامی) گام زدن در راه بلوغ را که به خودی خود دشوار است سخت خطرناک نيز میانگارند. اين سرپرستان نخست رمهی رام خود را تهیمغز میکنند و خاطرشان آسوده میشود که اين موجودات بیآزار جرأت آن را ندارند که گامی از چراگاهی که در آن زندانیاند فراتر روند، آنگاه به ايشان گوشزد میکنند که تنها رفتن چه خطرها دارد! البته اين خطرها چندان هم بزرگ نيستند، چراکه [نوپايان] با چند بار افتادن سرانجام پا باز میکنند؛ اما چشمانداز چنين حادثهای انسان را میترساند و چه بسا انديشهی هر آزمون تازه را پس بزند.
ازين رو برای بسياری کسان دشوار است که به تنهايی از حالت کودکیای که کمابيش برايشان طبيعی شده است به در آيند. آنان حتی به اين حالت دلبستگی دارند و به راستی از به کار بستن فهم خود ناتوانند، چرا که هرگز مجال چنين کاری به ايشان داده نشده است. قاعدهها و فرمولها، اين ابزارهای مکانيکی استفاده، يا بهتر است بگوييم سوء استفادهی خردمندانه[۲] از استعدادهای طبيعی، زنجيری[۳] است که کودکی را هميشگی میکند. و حتی آن که خود را از بند کودکی برهاند نيز باز از سر گودالی کوچک نمیتواند پريد مگر با پای لرزان، چرا که به چنين آزادی رفتاری خو نکرده است. چنين است که تنها شمار ناچيزی توانستهاند با کار جان[۴] خود را از بند کودکی برهانند و با پای استوار پيش روند.
در عوض اين که عامه [Publicum] ذهن خود را روشن کند شدنی است؛ و آنجا که عامه از آزادی برخوردار باشد، روشنگری کمابيش ناگزير میشود. چراکه همواره، در ميان سرپرستان جاافتادهی توده نيز آزادانديشانی[۵] يافت میشوند که چون خويشتن را از يوغ کودکی رهانيدند، در پيرامونشان روحی میپراکنند که ارزيابی خردمندانهی ارزش هر انسان و گرايش ذاتی او به آزادانديشی را ممکن میکند. با اين همه اين نکته را نيز نبايد از ياد برد که ای بسا تحريک برخی از سرپرستان ناتوان از رسيدن به روشنگری موجب شود تا همان تودهای که آنان [سرپرستان آزادانديش] چنين يوغی بر گردنش گذاشتهاند اينک خود ايشان را ناگزير کند تا در بند کودکی بمانند. آری! خو دادن به پيشداوری سخت زيانبار است، چرا که سرانجام گريبانگير همان کسانی میشود که خود يا پيشينيانشان آن را دامن زدهاند. از اين رو، عامه نمیتواند به روشنگری برسد مگر با انقلاب. انقلاب شايد بتواند به خودکامگی فردی و سرکوبگری سودپرستانه يا خودکامه پايان دهد، اما هرگز نمیتواند شيوهی انديشيدن را چنان که بايد اصلاح کند؛ برعکس، به جای پيشداوریهای کهنه رشتهای از پيشداوریهای تازه در گردن تودههای انديشهباخته میافکند.
باری، برای اينگونه روشنگری هيچ چيز چندان ضروری نيست که آزادی، آن هم بیزيانترين آزادیها، يعنی آزادی آشکار به کار بستن خرد [Vernunft (Raison)] خويش در تمامی زمينهها. اما حالی از هرسو اين بانگ به گوشم میرسد: «خرد مورزيد!»[۶] لشکری میگويد: «خرد مورزيد! سرگرم مشقتان باشيد!» مأمور دريافت ماليات میگويد: «خرد مورزيد! مالياتتان را بپردازيد!» کشيش میگويد: «خرد مورزيد! ايمان داشته باشيد!» (تنها يک خداوندگار در جهان هست که میگويد: «خرد ورزيد، هرچه میخواهيد و دربارهی هرچه میخواهيد، اما فرمانبردار باشيد!»[۷]) در همهی اين موردها آزادی محدود میشود. اما کدام محدوديتی جلوی روشنگری را میگيرد و کدام نمیگيرد بل برای آن سودمند نيز هست؟ پاسخ من اين است: هرکس بايد همواره در به کار بستن خرد خويش به گونهای عمومی آزاد باشد و تنها اين [شيوهی به کار گرفتن خرد] است که میتواند روشنگری را در ميان انسانها به پيش برد؛ اما به کار بستن خصوصی خرد اغلب میتواند سخت محدود شود، بی آن که [اين امر] به پيشرفت روشنگری آسيب چندانی برساند. مقصود من از به کار بستن عمومی خرد استفادهای است که هرکس، در مقام دانشمند [Gelehrter]، در برابر تودهی کتابخوان از خرد خود میکند. به کار بستن خصوصی خرد، از ديدگاه من استفادهای است که هرکسی حق دارد در سمت مدنی يا اداریای که به او وانهادهاند، از خرد خود بکند.[۸] اما برای بسياری از کارها، که به منافع همگانی مربوط میشود، ساز و کار (مکانيسم) ويژهای ضروری است؛ ساز و کاری که به موجب آن برخی از اعضای جامعهی مدنی جهانی موظف باشند فقط کُنشپذيرانه [Passiv] رفتار کنند تا حکومت ايشان را بر بنياد يک همرائی ساختگی[۹] به سوی غايتهای همگانی رهنمون شود، يا دست کم ايشان را از نابود کردن اين غايتها باز دارد. روشن است که اينجا ديگر جای خرد ورزيدن نيست، بل بايد فرمان برد. اما اين مهرهی ماشين، تا آنجا که خود را هم عضو جامعه میشمارد و هم حتی عضو جامعهی مدنی جهانی، و نيز در مقام دانشمندی که از راه نوشتار با «عامه» در معنای دقيق کلمه سخن میگويد، البته می تواند خرد بورزد بی آن که در اين ميان به اموری که به بخشی از وجود او، در مقام عضو کُنشپذير، وانهادهاند آسيبی برسد. چرا که سخت خطرناک خواهد بود اگر لشکریای که از فرماندهانش فرمانی میگيرد، در حال خدمت در انديشهی بهنگامی يا سودمندی آن [فرمان] باشد؛ او بايد به فرمان گردن نهد. اما اگر در مقام دانشمند دربارهی کم و کاستیهای ارتش سخنانی داشته باشد نبايد او را بازداشت از اين که سخنان خود را با عامه[۱۰] در ميان نهد تا دربارهی آن داوری کنند. شهروند نمیتواند از پرداخت مالياتهايی که برايش مقرر شده سر باز زند؛ و حتی خُردهگيری گستاخانهی او از اين مالياتها به هنگام پرداخت میتواند آشوبگری (که ای بسا به نافرمانی همگانی بينجامد) شمرده شود و کيفر داده شود. اما همان کس اگر در مقام دانشمند انديشههای خود را دربارهی ناروا يا حتی بيدادگرانه بودن چنين مالياتبندیای بهگونهای عمومی عنوان کند، وظيفهی شهروندی خود را زير پا ننهاده است. و نيز، هر کشيشی وظيفه دارد برای طلبهها [Katechismusschϋler (catéchumène)] و مردم حوزهی کليسايیاش بر بنياد اصول مذهب[۱۱] آن کليسايی وعظ کند که خود در خدمت آن است؛ چرا که با اين شرط به کار گماشته شده است. اما در مقام دانشمند، آزادی تمام و حتی وظيفه دارد که تمامی انديشههای سنجيده و نيکخواهانهی خود را دربارهی نادرستیهای اين اصول و نيز پيشنهادهای خود را برای بهسازی امور دين و کليسا با همگان در ميان نهد. و از اين بابت کمترين سرزنشی بر وجدان او روا نيست؛ چون در زمينهی آنچه به حکم سمتش، يعنی در مقام نمايندهی کليسا، میگويد، دستش بسته است و نمیتواند در آن باره بر بنياد انديشههای خود آموزش دهد، بل وظيفه دارد که آن را طبق دستور و به نام کس ديگری بياموزاند. او میگويد: کليسای ما چنين و چنان میآموزاند و دليلهايش هم اينهاست. سپس برای مردم حوزهی کليسايیاش تمامی امتيازهای عملی احکامی را برمیشمارد که ای بسا خود با اعتقاد کامل نپذيرد؛ با اين همه میتواند آموزش آنها را به گردن بگيرد، چرا که محال نيست که در آنها حقيقتی نهفته باشد و به هر صورت در آنها کمترين چيزی يافت نمیشود که با باطن دين متناقض باشد. چه، اگر [کشيش] گمان وجود چنين تناقضی را میبرد، ديگر نمیتوانست کار خود را از روی وجدان انجام دهد و بايد از آن چشم میپوشيد. بنابراين، استفادهای که کشيش محل در جمع مؤمنان حوزهاش از خرد خود میکند جز يک استفادهی خصوصی نيست، چه اين گردهمايی، هرقدر هم که بزرگ باشد، باز يک گردهمايی خانوادگی به شمار میآيد؛ به اين اعتبار، او در مقام کشيش آزاد نيست و نبايد هم باشد، چرا که وظيفهای را انجام میدهد که ديگری بر عهدهی او نهاده است. در عوض، در مقام دانشمندی که از راه نوشتار به عامه در معنای دقيق کلمه، يعنی به جهان روی میکند ([به بيان ديگر] در مقام کشيش [اما] در به کار بستن عمومی خردش) از آزادی نامحدودی بهرهمند است تا از خرد خويش سود جويد و به نام خود سخن گويد[۱۲]، چرا که، گفتن اين که سرپرستان مردم (در امور معنوی) بايد خود نيز کودک باشند، دعوی نابخردانهايست که به ابدی شدن نابخردیها میانجامد.
اما آيا يک جمعيت روحانی، برای نمونه يک مجمع کليسايی يا (آنچنان که هندیها میگويند) يک «طبقه»ی محترم نمیتواند تک تک اعضايش را به قيد سوگند به محترم شمردن يک اصل ثابت پایبند کند تا به اين ترتيب هريک از اعضا و، به ميانجی آنان، مردم را در قيمومت [Obervormundschaft (Tutelle)] هميشگی خود نگاه دارد و حتی اين قيمومت را ابدی کند؟ من میگويم که چنين کاری محال است. قراردادی که بسته شود تا برای هميشه نوع بشر را از هر روشنايی تازه محروم کند، صاف و ساده باطل است، حتی اگر از سوی برترين قدرت [سياسی] يا نهادهای قانونگذاری يا در رسمیترين پيمانهای صلح تصويب شده باشد. هيچ دورهای نمیتواند اتحادی باشد تا دامنهی شناختهايش (و بهويژه شناختهايی بدين اهميت) را بگسترد، آنها را از نادرستیها بپيرايد و، در يک کلام، در راه روشنگری پيش رود. اين کار جنايتی خواهد بود برضد طبيعت انسان، که غرض وجودی[۱۳] اش درست در همين پيشرفت است. بنابراين آيندگان يکسره حق دارند که چنين تصميمی را نامشروع و گناه بشمارند و رد کنند. سنجهی [Probirstein (critère)] هرآنچه که بتواند برای مردمی به صورت قانون مقرر شود اين پرسش است که آيا اين مردم خود میتوانند چنين قانونی برای خود وضع کنند؟ البته چنين چيزی میتواند برای دورانی معين و کوتاه — گويی در انتظار قانونی بهتر — و به منظور برپا داشتن نظم ويژهای شدنی باشد. در اين دوران به هر شهروند، و بهويژه به هر کشيش آزادی داده میشود تا در مقام دانشمند نظر خود را دربارهی کاستیهای نهاد کنونی به گونهای عمومی، يعنی از راه نوشتار باز گويد؛ اما نظم مستقر همچنان محترم شمرده میشود، تا روزی که شناخت [Einsicht] ماهيت اين چيزها چندان پيش رفته و تأييد شده باشد که بتوان با منظم کردن (اگر نه همهی انديشهها)، [دست کم] تمامی انديشههايی که در آن [شناخت] دخيل بودهاند، طرحی به پيشگاه شهريار عرضه داشت تا آن کشيشنشينهايی را در پناه بگيرد که بر بنياد تصوری که خود از شناخت بهتر دارند، توافق کردهاند تا در نهاد دينی دگرگونیهايی راه دهند، بدون آن که برای کشيشنشينهای خواهان پایبندی به سنت دشواریای بيافرينند. اما آنچه از بنياد ممنوع است همانا توافق بر سر يک اساسنامهی دينی [Religionsverfassung (Constitution religieuse)] پايدار است که هيچ کس، گيرم فقط برای دورهای برابر با عمر يک انسان، نتواند آشکارا در آن ترديدی راه دهد، و از اين راه [يعنی از راه اين توافق] نابود کردن يک دوران از پيشرفت بشريت به سوی بهبود با سترون و در نتيجه زيانمند کردن آن [دوران] برای آيندگان. فرد میتواند برای شخص خود، و تازه آن هم فقط برای مدتی، روشنگری آنچه را که بايد بداند به عقب بيندازد؛ اما يکسره چشم پوشيدن از آن، حتی اگر فقط برای خودش باشد، تجاوز به حقوق مقدس بشريت و پايمال کردن آنهاست، تا چه رسد به آن که برای آيندگان باشد. اما تصميمی را که مردم خود نيز اجازه ندارند برای خود بگيرند، شهريار به هيچ روی نمیتواند برای ايشان بگيرد. چرا که مشروعيت او در مقام قانونگذار[۱۴] درست از اين مايه میگيرد که او ارادهی تمامی مردم را در ارادهی خود گرد میآورد. و همين که بپايد تا هر بهبود حقيقی يا مفروض، با نظم مدنی هماهنگ باشد، ديگر میتواند فرودستانش را بگذارد تا به اختيار خود هر آنچه را که برای رستگاریشان ضروری میشمارند، بکنند؛ چرا که اين همه کار او نيست؛ بل [کار او] اين است که نگذارد تا کسی کس ديگری را به زور باز دارد از اين که برای تعريف اين رستگاری و رسيدن به آن تا جايی که میتواند بکوشد. و حتی فرّ شاهانهی او آسيب میبيند اگر در اين کار دخالت کند و نوشتههايی را که فرودستانش میکوشند تا در آن انديشههای خود را روشن کنند زير نظر دولت خود در آورد، نه تنها هنگامی که اين [نظارت] را در پرتو نظر اعلای خود انجام دهد (که، در اين صورت اين سرزنش را به جان میخرد که: «قيصر از نحويون برتر نيست»[۱۵])، بل نيز، و از آن بيشتر، هنگامی که قدرت عالی خود را چندان خوار دارد که در کشور خويش از استبداد معنوی چند خودکامه بر ديگر فرودستانش پشتيبانی کند.
بنابراين، اگر پرسيده شود که آيا اکنون در دورانی بسر میبريم که به روشنايی رسيده است؟ پاسخ اين خواهد بود: نه! اما بیگمان در يک دوران روشنگران هستيم. با توجه به وضعيت کنونی چيزها، راه سخت درازی مانده است تا آن که انسانها همگی در وضعيتی باشند يا حتی بتوانند در اين وضعيت گذاشته شوند که در امور دينی به درستی و با اطمينان و بدون راهنمايی ديگری به خرد خويش روی آورند.
اما نشانههای روشنی داريم بر اين که اکنون گسترهای در اختيار ايشان نهاده شده تا آزادانه ذهن خود را بپرورانند، و [بر اين که] مانعهای روشنگری همگانی يا خروج انسانها از کودکی خود کردهشان اندک کم میشود. از اين ديدگاه، عصر حاضر عصر روشنگری يا قرن «فردريش» است.
فرمانروايی که برای خود ناشايست نمیداند که بگويد اين را وظيفهی خود میشمارد که در امور دينی هيچ فرمانی به مردم ندهد و آنان را در اين زمينه از هر جهت آزاد بگذارد، و به اين ترتيب از پذيرش عنوان خودبينانهی رواداری سر باز میزند،[۱۶] خود به روشنگری رسيده است؛ و درخور آن است که از سوی همروزگاران و آيندگان قدرشناس همچون نخستين کسی بزرگ داشته شود که نوع انسان را، دست کم تا جايی که به حکومت مربوط میشود، از کودکی رهانده و هرکسی را آزاد نهاده تا در تمامی امور وجدانی از خرد خويش سود جويد. در دوران او کشيشان ارجمند اجازه دارند که، بدون زير پا نهادن وظيفهی حرفهای خود، و در مقام دانشمند، انديشهها و داوریهايشان را، که اينجا و آنجا با اصول پذيرفته ناهمخوان است، آزادانه و آشکارا با جهانيان در ميان نهند؛ و البته آن که هيچ وظيفهی حرفهای آزادیاش را محدود نمیکند، به طريق اولی از چنين اجازهای برخوردار است. اين روح آزادی به بيرون نيز راه میيابد، حتی به آنجا که با دشواریهای بيرونیای رو به رو میشود، دشواریهايی که دولتی که وظيفهی خود را بهدرستی درنيافته بر سر راهش میآفريند. چرا که چنين دولتی خود را در برابر نمونهی درخشانی میيابد که ثابت میکند که در يک نظام آزادی، نظم عمومی و يگانگی ملت با کمترين خطری رو به رو نيست. انسانها به همت خود اندک اندک از درشتخويی به در میآيند، کافی است که برای نگاه داشتن آنان در اين حالت کوشش نشود.
من وجه بنيادی روشنگری [يعنی] به در آمدن انسانها از کودکی خودکردهشان را بيش از همه در امور دينی دانستم؛ چرا که، در زمينهی هنرها و علوم، فرمانروايان ما هيچ نفعی ندارند که نقش قيم فرودستانشان را بازی کنند؛ و نيز از آن رو که اين کودکی نه تنها زيانبارترين که خوارکنندهترين کودکیها نيز هست. اما انديشهی کشورداری [Staatsoberhaupt] که [روشنگری] نخست را گسترش دهد ازين فراتر میرود و [فرمانروا] باز میشناسد که اگر به فرودستانش اجازه دهد تا به گونهای عمومی خرد خويش را به کار بندند و انديشههای خود را دربارهی شيوهی بهتر نگارش متنهای قانونی آشکارا با همگان در ميان نهند، در زمينهی قانونگذاری نيز خطری در ميان نخواهد بود حتی اگر [اين انديشهها] با بازسنجی بیپردهی قانونهايی که از آن پيش تصويب شده همراه باشد. در اين زمينه نمونهی برجستهای داريم که نشان میدهد هيچ شهرياری بر آن کس که ستودهی ماست پيشی نگرفته است.
اما تنها آن کسی که خود به روشنايی رسيده و از تاريکی نمیترسد و در عين حال برای حفظ نظم عمومی، ارتشی گوش به فرمان در اختيار دارد میتواند جرأت گفتن سخنی را به خود دهد که يک حکومت آزاد[۱۷] نمیتواند: «هرچه میخواهيد و دربارهی هرچه میخواهيد خرد ورزيد؛ اما فرمانبردار باشيد!» و بدين گونه، در اينجا در امور انسانی چرخشی شگفت و ناگهانی رخ می نمايد. وانگهی، چون اين امور را در کل در نظر آوريم، کمابيش همه چيز در آن متناقض به چشم میآيد. درجهی بيشتری از آزادی مدنی برای آزادی روح مردم سودمند مینمايد و در عين حال روياروی آن [روح] موانعی گذرناپذير برمیآورد؛ برعکس، درجهی کمتری از آن [برای روح] فضايی را فراهم میآورد تا در آن با همهی توان خود بشکفد. و چون به اين ترتيب، طبيعت برای نازدانهاش، يعنی برای کشش و گرايش به انديشهی آزاد پوستهی سختی فراهم آورد، اين يک نيز اندک اندک هم بر ذهنيت مردم اثر مینهد (و به اين ترتيب کم کم بر قابليت مردم برای عمل آزادانه میافزايد) و هم، سرانجام، بر اصول حکومت؛ [حکومتی] که [در اين صورت] به سود خود نيز میبيند که با انسان، که ديگر چيزی بيش از يک ماشين به شمار میآيد، چنان رفتار کند که درخور اوست.*
کونيگزبرگ، ۳۰ سپتامبر ۱۷۸۴
يادداشتها:
* امروز در «اخبار هفتگی بوشينگ» [Bϋsching schen wöchentlichen nachrichten] سیام سپتامبر [۱۷۸۴] آگهی «ماهنامهی برلين» اين ماه را ديدم که در آن پاسخ مندلسون [Mendelssohn] به همين پرسش چاپ شده است. هنوز اين شماره به دست من نرسيده، وگرنه پاسخ خود را نمیفرستادم؛ اکنون نيز اين پاسخ را منتشر میکنم فقط به اين نيت که ببينم دست اتفاق تا کجا میتواند همخوانی انديشهها را برقرار کند.
۱) «طبيعتاً بالغ»، يعنی کسانی که طبيعت به بلوغ رسانده و از ديدگاه طبيعت بالغ به شمار میآيند. [مترجم فرانسوی]
۲) ترکيب جمله شگفتانگيز مینمايد، چرا که کانت، آنچنان که میشد انتظار داشت، استفادهی بد را رو در روی استفادهی خردمندانه نمیگذارد. اما، با توجه به اين که در اينجا مسألهی اطاعت فهم کودک از فرمانهای سرپرستانش است، اين استفادهی بد از استعدادهای طبيعی خردمندانه به شمار میآيد، چرا که خرد فرمان میدهد که کودک به فرمان سرپرست خود گردن نهد. [مترجم فرانسوی]
۳) در متن: زنگولهها [Fussschelen]
۴) Geist. اين واژه را گاه به «جان» برگرداندهايم و گاه به «روح».
۵) آزادانديش را در برابر Selbstdenkende آوردهايم که معنای دقيق آن «خودانديش» است، يعنی کسی که خود میانديشد.
۶) Räsonirt nicht. معنای دقيق اين عبارت «چون و چرا مکنيد!» و حتی «حرف زيادی نزنيد!» است.
۷) مقصود کانت از اين «سرور» فريدريش دوم، معروف به فريدريش بزرگ است که از ۱۷۴۰ تا ۱۷۸۶ امپراتور پروس بود.
۸) اين تفسيمبندی، که در نخستين نظر متناقض مینمايد، به سادگی فهميده میشود اگر نه از ديدگاه کسی که خرد خود را به کار میبندد بل از ديدگاه مخاطبان او در نظر آورده شود. به اين معنی که، فردی که، در مقام نويسندهی يک اثر تحقيقی، با «تمامی» تودهی کتابخوان (يعنی با عامه [public] در معنای دقيق کلمه) سخن میگويد، در مقام نمايندهی جامعه و در حال اجرای وظايف خود، با يک تودهی محدود و میشود گفت «خصوصی» سر و کار دارد. اين نکته را کانت کمی جلوتر با روشنی بيشتری باز میگويد. [مترجم فرانسوی] اين توضيح به نظر ما بسنده نيست، چون به اين پرسش پاسخ نمیگويد که وضع آن که به حکم وظيفه با تودهی نامحدود سر و کار دارد چه میشود. دولت دانشمندی را در مقام دانشمند به خدمت میگيرد و از او میخواهد تا تحقيقی در اين يا آن زمينه بنويسد و منتشر کند. به بيان ديگر، او در مقام «نويسندهی يک اثر تحقيقی با "تمامی" تودهی کتابخوان» سخن میگويد، اما در اينجا خرد خود را به گونهای عمومی به کار میگيرد يا به گونهای خصوصی؟ بنابراين، به گمان ما، بايد افزود که برای آن که استفادهی از خرد، عمومی به شمار آيد، بايد شخص همچون شخص خصوصی و بدون هرگونه رابطه با نهادهای عمومی، يا به تعبيری از «مقام تماشا»، انديشههای خويش را از راه نوشتار با همگان در ميان نهد. روشن است که نکتهای که پس پشت اين تقسيمبندی است، رابطهی ميان شهروندان و نهادهای نظم مستقر است. در همين نوشته میتوان هستهی انديشههايی را ديد که کانت سالها بعد، در دکترين حقوق (۱۷۹۶) به تفصيل و با روشنی بيشتر باز میگويد.
۹) eine kϋnstliche Einhelligkeit. همرائیای ساختگی يا فرضی، که ساز و کار از آن ناشی میشود: موقعيتهايی هستند که هر که خود را در آنها بيابد بايد به گونهای عمل کند که گويی خود دارای نظری نيست و فرض بر اين است که ارزشها و هدفهای اتوريته را از آن خود کرده و با او همرای است، خواه اين اتوريته حکومتی باشد و خواه دينی.
۱۰) در اصل: «عامهی خود» (seinem Publicum)، يعنی تمامی کسانی که میتوانند مخاطب او به شمار آيند.
۱۱) اصول مذهب را برابر Symbol نهادهايم. مترجم فرانسوی هم اشاره میکند که در اينجا سمبول را بايد در معنای Credo فهميد. اين واژهی لاتينی به معنی «اعتقاد دارم» و «باور دارم» است و نخستين کلمهی فرمول بلندی است که به اختصار «کِرِدو» میخوانند و هر مسيحی بايد به زبان بياورد و کمایيش در حکم شهادتين اسلامی است. «کردو»ی کليسای کاتوليک چنين آغاز میشود: «باور دارم به خدای پدر، همهتوان، آفرينندهی زمين و آسمان، و به عيسی مسيح، ...».
۱۲) در اينجا در جملهبندی کانت لغزشی است که مترجم فرانسوی نيز به آن اشاره میکند اما برای وفادار ماندن به متن، جمله را با همان لغزش برمیگرداند. ما نيز جمله را چنان که در متن آمده برگردانديم. اما بهتر دانستيم عبارتی را که با بقيهی جمله ناهماهنگ است در پرانتز بگذاريم.
۱۳) ursprϋngliche Bestimmung (destination originelle) برگرداندن اين ترکيب به «غرض وجودی» نادقيق و نازيباست، اما چيز بهتری نيافتيم. «سرنوشت» يا «هدف از آفرينش» نيز رساتر از آن نيست. «گرايش گوهرين» نيز دقيق نيست چرا که گرايش به نوعی با خواست و اراده مربوط است. ترجمهی فرانسوی نيز، به گمان ما، چندان که بايد رسا نيست و در اينجا واژهی vocation رساتر از destination مینمايد.
۱۴) Sein gesetzgebendes Ansehen (son autorité législative)
«مرجعيت (اتوريته) قانونگذاری او» به متن نزديکتر است، اما به گمان ما اندکی گنگ مینمايد.
۱۵) Caesar non est supra grammaticos.
به لاتينی در متن. يعنی: [در زمينهی زبان] «قيصر از دانندگان دستور زبان برتر نيست».
۱۶) يعنی از آنجا که رواداری (Toleranz) را وظيفهی خود میشمارد، ديگر نمیپذيرد که او را بدين صفت بستايند. بايد توجه داشت که برای کانت رواداری وظيفه است و ناچار نازش به آن نشانهی خودبينی است.
۱۷) Freistaat. منظور حکومتی است که در قانون اساسی آن اصل سلطنت برافتاده باشد. [مترجم فرانسوی] در ترجمهی فرانسوی اين واژه به «جمهوری» برگردانده شده است.
منبع: امانوئل کانت، «روشنگری چيست؟»، ترجمهی همايون فولادپور، کلک، ش ۲۲، دی ۱۳۷۰، ص ۵۷-۴۸.